اینجا حریم من است حریم قلب کوچکم!
قفس تنهایی من و حرف های ناگفته ام...
کسی دلش برایم نسوزد
من این قفس را دوس دارم و تنهایی ام را
تنهایی...
تنها اتفاق این روزهای من است...
اینجا حریم من است حریم قلب کوچکم!
قفس تنهایی من و حرف های ناگفته ام...
کسی دلش برایم نسوزد
من این قفس را دوس دارم و تنهایی ام را
تنهایی...
تنها اتفاق این روزهای من است...
هـــِــی پـــــســـــر ؛
مــن یـکــ دخـــتـــرم . . . یـکــ انـســانـــم ... هـمـانــنــد ِ تــو ...
امــــــــــا . . .
عـقـایـد ِ پـدربـزرگـانـمـان ، نـگـاه ِ هــیـزِ مـردُمـانـمـان ،مــرا مـتـفـاوت از تـــو مـیـخـوانـد !
تـفـاوتـی کـه هـیـچـوقـت لـمـسـشـان نـــکـردم ...اصـلاً کــدام تــفـاوت ؟!!؟
مـن ابـرو بـرمـیـدارم ... تــو هـم بـرمـیـداری !آرایـش مـیـکـنـم ... تــو هـم مـیـکـنـی !
گـوشـواره مـیـنـدازم ... تــو هـم مـیـنـدازی !لــوس حـرف مـیـزنـم ... تــو هـم مـیـزنـی !
مـــــــن و تــــــو تـنـــها یـــکـــ تـفـاوت داریـم ...
دوسـتـی ِ مـن بـا جـنـس ِ مـخـالـف ، دوسـت داشـتـنـش ،هـم آغـوشـیـش ، بـوسـیـدنـش ...
یـعـنـی فــاحــشــگـی !!
امــا بـرای تـو ... یـعـنـی آزادی ، جـوونـی کـردن !!!!
مــن یـکــ دخـــتـــرم . . . حـتـی اگـر فـاحـشـه بـاشـم ،
کـارهـایـم زنـانـه اسـت ... افـکـارم زنـانـه اسـت ...دوسـت داشـتـنـم زنـانـه اسـت ...
تـکـیـه کـردنـم بـه یـکــ مـــَــرد ، زنـانـه اسـت ...
مـن بـا تـمـامِ تـفـاوت هـا پـای ِ جـنـسـیـتـم ، زنـانـگـی ام ایـسـتـاده ام ...
امــا تــــــــو چـی ؟؟ مــ ـردانــ ـگــی ات را بـه چـه مـیـفـروشـی ؟؟؟؟
مــن یـکــ دخـــتـــرم . . . فـاحـشـه یـا بـاکـره فـرقـی نـدارد !
مـــــن بــــه جـــنــســیــتــم افــــــــتــــــخــــــا ر مـــیـــکــنــم . .
مــــن زن خـلـق شــدم ، نــه بــرای در حـسـرت یـک بـــوســه مــانــدن . . . !
بــرای خــلـق بـــوســه ای از جنــس آرامـــش ♥
مــــن زن نــشـدم کــه هـمـخــواب آدمـهـای بــی خــواب شــوم . . . !
زن شــــدم کــه بـــرای خـــواب کسـی رویــــا شـــوم ♥
مــــن زن نــشـدم کــه در تـنـهـایـی ام حسـرت آغــوشـی عـاشـقانـه را داشتـه بـاشم . . .!
زن شــدم تـــا آغــوشـــی در تـنـهایـــی عـشــق بــاشــم ♥ســیـمـیـن دانـشـــور
هــــی ...با تو هستم
با تویی که زل زدی تو مانیتور
دنبال چی میگردی؟
بی خیال.!!
از فکر بیا بیرون لبخند بزن ناراحت نباش؛بخند
برو لب پنجره داد بزن ،،،تو خودت نریز
هر کی بهت بد کرد مطمئن باش ! زمین گرده...
هر کی دوست نداشت لیاقت نداشته!
الکی حرص نخور....
تو خوب باش میون این همه بدی. ....
تـــــــــو.....
مــــــــن....
هممــــــون....
شاید همین فردا. شاید....
نـــبـــــــاشیم.... نـــــبـــــــاشم!!!!
پس بخند......
زن عشق مي كارد و كينه درو مي كند...ديه اش نصف ديه توست و مجازات زنايش با تو برابر...مي تواند تنها يك همسر داشته باشدو تو مختار به داشتن چهار همسرهستي ....براي ازدواجش ــ در هر سني ـ اجازه ولي لازم استو تو هر زماني بخواهي به لطف قانونگذار ميتواني ازدواج كني ...در محبسي به نام بكارت زنداني است و تو ...او كتك مي خورد و تو محاكمه نمي شوي ...او مي زايد و تو براي فرزندش نام انتخاب مي كني....او درد مي كشد و تو نگراني كه كودك دختر نباشد ....او بي خوابي مي كشد و تو خواب حوريان بهشتي را مي بيني ....او مادر مي شود و همه جا مي پرسند نام پدر ...و هر روز او متولد میشود؛ عاشق می شود؛ مادر می شود؛پیر می شود و میمیرد...و قرن هاست که او؛ عشق می کارد و کینه درو می کندچرا که در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت،زمان جوانی بر باد رفته اش را می بیند و در قدم های لرزان مردش؛گام های شتابزده جوانی برای رفتن و درد های منقطع قلب مرد؛سینه ای را به یاد می اورد که تهی از دل بوده و پیری مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می کند...و اینها همه کینه است که کاشته می شود در قلب مالامال از درد...!و این رنج است
بياييد پارسي وار *زنــها* را پاس بداريــد . اين بار اگر زن زيبارويي را ديديد ..
هوس را زنده به گــور كنيد ..
...
و خدا را شكر كنيد براي خلق اين زيبايي ..
زير باران اگر دختري را سوار كرديد ..
... جاي شماره به او امنيت بدهيد .
.
او را به مقصد مورد نظرش برسانيد
نــه به مقصد مورد نظرتان ..
هنگام ورود به هر مكاني ..
با لبخند بگوييد: اول شما .
در تاكسي خودتان را به در بچسبانيد نه به او ..
بگذاريد زن ايراني وقتي مرد ايراني را در كوچه خلوت مي بيند.
احساس امنيت كند نه ترس ..
بياييدفارغ از جنسيت .. كمي مرد باشيد.
یک زن نمیشکند !هزار تکه میشودوقتی درعمق صبوریدروغ مردی رابه جا رختی تظاهر می آویزدو آنقدر اتو میکشدتاشکل راستی شوداما بانو...لباس بدقوارههمیشه به تن زار میزندو معجزه هیچ خیاطی همکافی نیست...
ميخام به خودم قول بدم قوي باشم يه زن باشم حرف حرف من باش منو چه به همدردي و درك شوهر اون مگه منو درك ميكنه منم خودم ميشم بهش ثابت ميكنم بدون من هيچه حالا ميبينه وقتي التماسم كرد به پام افتاد ميفهمه كه داره كيو از دست ميده ديگه دوسش ندارم دوست ندارم نگاش كنم اين چند شب چطور تنها خوابيدم از اين به بعدم ميخوابم من كه محتاج اون نيستم اون محتاج منه اونه كه داره منو از دست ميده نه من من چيزي ندارم واسه از دست دادن عين چرك كف دستم ميشورمش چي فكر كرده احمق
ساده باش اما ساده قضاوت نکن نیمه پنهان آدم ها را!
ساده زندگی کن اما ساده عبور نکن از دنیایی که فقط یکبار تجربه اش میکنی!
ساده لبخند بزن اما ساده نخند به کسی که عمق معنایش را نمیفهمی!
ساده بازگرد و به یاد داشته باش:
هیچکس ارزش زانو زدن و شکسته شدن ارزشهایت را ندارد
*گاهی خودت را زندگی کن*
تویی که مرا در سقوط می بینی
آیا تاکنون اندیشیده ای
شاید خود وارونه ایستاده ای؟...
بیاموز هرچیز و هرکس که به تو سرزندگی نبخشد
بسیار کوچکتر از اندازه توست
تویی که مرا در سقوط می بینی
آیا تاکنون اندیشیده ای
شاید خود وارونه ایستاده ای؟...
عزیزم انقدر قصه دار نباش همیشه اتفاقات بدی میفته و بعدش دوباره همه چیز عادی میشه و روزای خوب از راه میرسه
من نمیدونم مشکلت چیه ولی قطعا *این نیز بگذرد* مثل همه ی اتفاقاتی که گذشتن
سکوت کن تا خدا سخن گوید
رهایش کن تا خدا هدایتش کند
دست بردار تا خدا دست به کار شود
به او بسپار تا آرام شوی
تویی که مرا در سقوط می بینی
آیا تاکنون اندیشیده ای
شاید خود وارونه ایستاده ای؟...
تحملم تموم شده يه مدت همش دارم تحمل ميكنم دوست ندارم دفتر خاطات داشته باشم چون خاطرات خوبيم ندارم كه بخام ياداشت كنم هر وقت هم كه خواستم شروع كنم تا تو دفتر خاطرات خاطراتمو غم وغصه هامو بنوسيم چند روز نوشتم آخرش دفترو از حرصم آتيش زدم نميدونم چرا خوشي به من رو نميكنه يادم نمياد دفعه آخر كي از ته دلم خنديدم همش حرصو غصه الان دارم ميفهمم وقتي خونه بابام بودم چقدر شاد بودم و قدر اونروزا ندونستم خوشحال بودم ازدواج ميكنم با كسي كه دوسم داره زندگي تشكيل ميدم غصه هيچيو نميخورم اما الان دارم ميفهمم درد يعني چي خوشي يعني چي غم يعني همه روزهاي من غم يعني بعضي كه گلومو پاره پاره كرده غم يعني فريادي كه از ته دلم تو درونمه هر چقدر سعي ميكنم به راهش بيارم نميشه هر چي تلاش ميكنم نميشه دوري ميكنم نميشه رو نميدم نميشه انگار اونم از من خسته شده انگار اونم ميخاد از من فرار كنه چند وقته تنها ميخابم چرا چون بخاطره خودش ميگم قليون نكش ميگم بخاطر من گوش نميده عين زنهايي كه مردشون معتاده و التماس ميكنن ترك كنه نميكنه منم اونجوري اونروز بهش ميگم يه مدت سرم گيج ميره اصلا واسم نگران نيست اصلا نميگه ببرمت دكتر بهش ميگم بريم يكم خرت و پرت بخريم فكر كنم كم خونم الكي ميگه حوصله ندارم پول ندارم يا خستم دوبار اينطوري پيچوند اونوقت ديروز همكارش شيريني هوس كرده بدو بدو رفته واسش خريده خب بگو احمق من زنتم اهميت بهم نميده اونوقت واسه يه عوضي كه همه جاشو ريخته بيرون جون ميدي همش از من پول قرض ميگيره پس نميده انقدر بايد منت بكشم اخرش هم نميده اينجا ميام اينهمه نصيحت ميكنم ولي خ.ودم از خودم غافلم همه راهايي كه مي دونستم رفتم اگه اوايل ازد.واجمون بود گوش ميكرد اونوقتها دوسم داشت اما الان هرچقدر بگم گوش نميده اصلا من براش مهم نيستم مريض شم بميرم جلو چشماش تكون نميخوره از صبح تا شب اشك بريزم تو اتاق براش مهم نيسنت ميگيره ميخوابه خسته شدم 25 سالمهولي انگار زنه 35 ساله ام اوايل 24ساعت خريد ميكردم به خودم ميرسيدم اما الان نه به خودم ميرسم نه به اژلباسام و سرو وضعم قشنگيمم از دست دادم ميدونم چيكار كنم تو اين زندگي تو اين جهنم هر كي مثل من بود خودشو رها ميكرد كاش خونه بابام بودم هيچ كس پدر مادر نميشه من كه مريض ميشدم بابام دست و پاش به هم گره ميخورد مامانم دورم ميچرخيدخواهرم واسم هركاري ميكرد الانم نگرانم هستن اما چه فايده تا وقتي يه چيزي ميخاستم يواشكي ميگفتم بابام چون حواسش هميشه به ماست ميرفت ميخريد واسم چيزي كم نداشتم.ميخام به اونروزا برگردم
اینو همیشه با خودت تکرار کن
همه هی چقدر که در ظاهر خاطر جمع بنظر برسند
هرچقدر جوان و یا پیر باشند
هر چقدر ثروتمند یا فقیر باشند
..
..
بمن نیاز دارند
سلام خانمی من دردت رو با تمام وجود درک میکنم وقتی که تنهایی گریه میکنم تنهایی میخوابم تنهایی بیرون میرم تنهایی دکتر میرم تنهایی مهمون میرم تنهایی درد میکشم ما از هم خیلی دوریم خیلی اصلا حرفی نداریم با هم بزنیم منم مثل تو پدر و مادر مهربونی داشتم خیلی دل شکسته ام ولی تو اول زندگیته نزار اینطوری بشه مواظب باش اگه میتونی اروم و بدون عصبانیت باهاش حرف بزن بگو من نیاز دارم در حقم این کارها رو بکنی اینکه میگی به خودم نمیرسم خیلی بده اگه بتونی کمی مستقل تر باشی کاراتو بکنی لباس خوب بپوشی به خودت برسی مردا زود حسودی میکنن طوری نشون بده که شادی بی خیال اینطوری که میکنی بیشتر خودتو از چشمش میندازی بحث نیاز داشتن نیست بحث اعتماد به نفس و عزت نفسه عزیزم عقب نمون
دوست خوبم
نباید جلوی مرد زندگیت حقیر بشی اگه یک بار شدی تا اخر حقارت همراهت میشه
دوست عزیزم مرد همون پسر بچس ک کلی دست و پاچلفتیه ولی ما ازش مرد میسازیم
چرا به خودت نمیرسی؟
چرا همش تنهایی؟
چرا با ی سوپرایز خوشحالش نمیکنی؟
مگه اونا که شوهرشون خیانت میکنه بهشون غولن؟اونام فقط جا میزنن عقب میکشن
بذار عوض شه یه هفته ی هفته تو خوب باش باهاش را بیا بهش محبت کن
ببین چی میشه بهم بگو..
اگه نتیجه نداشت بازم خبرم کن
بخاطر خودت بخاطر شادی خودت یه هفته رو محبت و تحمل کن!!!
چرا همش نیمه خالیو میبینید خدا خیلی چیزای دیگه بما خانما داده فقط نیمه خالیش یکم تو اوضاع الان بیشتر بچشم میاد اما ما هم میتونیم با نگاه کردن به اون نیمه پر چشممونو روش ببندیم
سلام زندگی شما مشابه به زندگی مامان منه
شما حسرت روزهایی که تو خونه باباتون بودید رو میخورید ملی من از خونه بابام بدم میاد
17سالمه ولی به اندازه یه زن 30 ساله چیز میدونم
تو 17 سالگی از زندگی خسته شدم و زندگیم دیگه از این بدتر نمیشه اما جوری تظاهر میکنم که همه فک میکنن خیلی شادم
داری اشتباه میکنی که میگی به خودم نمیرسم
اتفاقا باید حسابی به خودت برسی تا همسرت بفهمه داره کیو از دست میده
برخلاف بقیه که میگن محبت کن من جات بودم محبت نمیکردم مامان من اینکارو کرد و نتیجه نگرفت
پنجشنبه منو برد خونه مامانمينا شب از رو لج بازي برگشت خونه خودمون فكر نميكردم بره ولي رفت شب اس دادم اگه امشب يه كوچولو دلت برام تنگ شد بيا دنبالم فردا اما نيومد صبح ساعت پنج ونيم پاشدم آرايش كردم تا امروز من و با روزهاي قبل سركار متفاوت ببينه اون تو يه شركتيم اون طبقه سومه رسيدم شركت ماشينش جلوي در پارك بود حتي نيومده بالا منو ببينه اومدم يا نه حتي زودترم اومده رفته پيش همون خانمه تو شركت با خانما زياد بگو بخند داره به هيچ كدوم حسادت نكردم هيچ وقت اما اين خانم داره منو به شك ميندازه اونم بخاطر رفتاراي خودشه نميدونم امروز مياد جلوم نذاره برگردم خونه مامانم يا منو ميبره خونه هميدونم اما اگه نياد من داغون ميشم چجوري ميتنم شوهرمو تسليم يكي ديگه كنم چطوري كنار بيام من كسي كه از چشمم بيوفته پاك ميكنم از زندگيم اما اينبار شوهرمه نميدونم واقعا چيكار كنم درمونده ام ديشب به بابام ميگفتم چطور باهام برخورد ميكنه اونا حقو به من دادن تازه خيلي چيزها كه محرم ماستو نگفتم اگه ميگفتم 100طلاق دوست ندارم بپاشه اونروز داشتم يه صفحه اي رو ميخوندم كه اقايون بايد با خانمشان چطور رفتار كنن شوهر من كاملا برخلاف اون رفتارا رو با من داره دلم ميخاد بكشمش بهش ضربه بزنم اينهمه سختي هايي كه تو زندگيمون كشيدم و چطور فراموش كنم چطور ميتونه با اينهمه سختي بهم داد براحتي از كنارم بگذره ازش متنفرم حالم ازش بهم ميخوره كاش امروز اصلا نبينمش
شما تو شرايط من نيستيت نيمه پري نداره زندگي من در حال حاضر ميتونم قسم بخورم كه هيچ نيمه پري نداره من تو اين زندگي چيزي ندارم دلمو خوش كنم اين از شوهرم اينم از زندگيم دلخوشي من اينه كه پدرو مادرمو خواهرم همراه منن و به من حق ميدن ميدونم خانواده همسرمم به من حق خواهند داد اگر حرفهاي منو بشنون
خدایا یا نوری بیفکن یا توری …
ماهی کوچکت از تاریکی این اقیانوس می ترسد
مادر یعنی آرامش
پدر یعنی آسایش
خدا هرگز این دوتارو از ما نگیره …
دِلَم میخواد !
خُدا بیاد بِهِم بِگه :
دیوونَم کَردی بیا اینَم هَمونی که میخواستی . .
[quote=محمدزاده;32748]ميخام به خودم قول بدم قوي باشم يه زن باشم حرف حرف من باش منو چه به همدردي و درك شوهر اون مگه منو درك ميكنه منم خودم ميشم بهش ثابت ميكنم بدون من هيچه حالا ميبينه وقتي التماسم كرد به پام افتاد ميفهمه كه داره كيو از دست ميده ديگه دوسش ندارم دوست ندارم نگاش كنم اين چند شب چطور تنها خوابيدم از اين به بعدم ميخوابم من كه محتاج اون نيستم اون محتاج منه اونه كه داره منو از دست ميده نه من من چيزي ندارم واسه از دست دادن عين چرك كف دستم ميشورمش چي فكر كرده احمق[/quot
سلام.وای چیشده؟
چرا>>>>>>>>>>>>!!!!!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
[quote=الینا;33161]يه نگاه به پست هاي قبلي بندازي متوجه ميشي چي شده انقدر غمگينم كه حد نداره نميدونم فقط دلم ميخاد فرار كنم از اين اتفاقا دوست دارم برگردم به گذشته كاش تو دوران نوجوانيم تجربه الانو آگاهي الانو داشتم شايد ازداواج نميكرد اونوقتها شايد يه دونه دوتا مشكل داشتم اما الان هزارتا
[quote=محمدزاده;33163]واقعا نمیدونم چی بگم؟!
ولی من اگه یه لحظه به شوهرم شک کنما اصلا از این حرفای امیدوار کننده به خودم نمیزنم(شاید همکارشه یا فلانه و....).
یه جور به اون خانومه بفهمون داره زندگیتو بهم میریزه.
از فامیلای شوهرت کسی نیست حرفشو گوش کنه؟ یا ازش حساب ببره؟
وای ای کاش الان پیشت بودم, عزیزم خیلی الان وضعیتت بده درکت میکنم.
یه مدت مستقل باش, به خودت برس برو بیرون برا خودت شاد باش میدونم تو دلت همش به فکر اونی ولی خوب ظاهرت و شاد نشون بده.
شاید خسته شده فشار زندگیتون زیاده,نمیدونم بگرد دنبال دلیل که چرا اینجوری شده؟ چند وقته این جوری شده؟ با این خانومه چند وقته آشنا شده(با هم یه جا کار میکنن)؟ یکم دقت کن ببین میفهمی دلیل این رفتارا چیه؟
ولی اصلا خودتو پیش شوهرت کم نکنا! شوهرتم تنها نزار خوب نیست هر کاری کرده باشه. راجع قلیونم تو پیام خصوصی بهت میگم من چیکار کردم.
[quote=الینا;33164]مرسي عزيزم هفت هشت ساله همكارن شوهرم با همه ميگه ميخنده ولي نه با نظر ديگه همينطوري اين خانمم نميدونم چجوري باهاش رابطه داره نداره هيچي نميدونم از رفتار اونروزش كه رفته واسش شيريني خريده چون هوس كرده بود حسوديم شد چون من روز قبلش چيزي خواستم بهونه آورد نخريد اوروز بابام خيلي نصيحتم كرد ياد داد چجوري باشم من دلم به حالش ميسوخت بابام دو تومن كادو سالگرد عروسي دادخواستم بدم بهش بگم بذار رو پول پيش خونه اما فكركردم ديدم ميگم مگه خرم بخام پولمو بدم بهش خودمو اين در اون در ميزدم خونه بخريم اما انقدر بي عرضه است كه حد نداره بابام ميگه خونه ميخاي چيكار من دارم تو هيچ وقت نياز نداري فكر خونه نباش آخه بابامينا سه طبقه دارن ميگه يه طبقش مال تو هر وقت خواستي بيا به خودت برس چيزايي كه احتياج داري بخر.منم به همين نتيجه رسيدم بذار انقدر بدو تا ...
ديگه واسم اهميت نداره اون دختره تنها فرقش با من اينه اون مانتوي كوتاه ميپوشه كل موهاش بيرونه از هرطرف لباس تنگ ميپوشه ....ميندازه بيرون ولي هيچي نداره با اون قيافه كريحش تعريف از خود نباشه من خيلي از اون خوشگل ترم بخاطر اين ارزششو نداره كه بخام برم بهش چيزي بفهمونم ميدوني بعضي از اين دخترا تا بفهمن خبريه از فرصت استفاده ميكنن من از اين ميترسم اگه بفهمه من حسودي كردم شايد خوشش بياد بيشتر بخاد تفرقه بندازه از پريشب تا امروز صبح كه خونه بابام بودم كلي اعتماد بنفسمو بالا اوردم ياد گرفتم چطور باشم امروز اومد شركت سلام داد جواب ندادم هي اومد گفا سلام سلام تحويل نگرفتم خواستم مسزمو تميز كنم اومد دستمالو ازم گرفت خودش ميزمو تميز كرد.نميدونم حسم ميگه الكيه اصلا نميدونم هيچي مي دوني دلم شكسته بخاطر اون كارش من خيلي كينه ايم هر وقت هر چي شد بخشيدمو فراموش كردم اما اينبار واقعا نميتونم
سلام دوست عزیز
به نظرمنم باید بیشتر ب ظاهرت اهمیت بدی
با محبت کردن موافق نیستم. من اگه جات بودم ن محبت میکردم ن خودمو ناراحت نشون میدادم. نسبت بهش بی تفاوت عمل میکردم...
دوست من میدونم مشکل بزرگیه اما با غصه خوردن چیزی درس نمیشه. بلند شو و محکم پای زندگیت وایسا. سرتو بگیر بالا و نذار تو زندگیت دخالت کنن نذار خانومای دیگه همسرتو نسبت ب زندگیش دلسرد کنن.
سعی کن این روزا کمتر ب احساست توجه کنی و کارات بیشتر از روی منطقت باشه...
تا حالا مستقیم ازش پرسیدی مشکلش چیه ک انقدر بی تفاوت شده...
به ظاهرم اهميت نميدم منظورم از اين حرف اين بود كه مثل قبل هرروز يه رنگ شال ومانتو و... اينا ديگه نيستم منظورم اين نبود كه شلخته ام منم همين رويه رو از امروز گرفتم اري به كارش ندارم ميدوني از چشمم افتاده ديگه امروز اصلا نگاش نكردم بدم مياد ازش انگار خدايي دلمو شكونده نميخام وايستم تا الان من وايستادم سر همه چي وايستادم فحش هاشو شنيدم بي محلياشو تحمل كردم اخلاق تندو عصبيشو همينطور حالا ميخام اون وايسته من يه زنم نياز به محبت داشتمو دارم اما كو اصلا احسا س مسوليت نميكنه در برابرم اصلا خودشو مقصر نميدونه از اين برخورداش حرصم ميگيره با خودم ميگم اون بايد دنبال من باشه نه من منم كه هزار برابر از اون سر ترم هم ظاهر هم تحصيلات و هم شخصيت خانوادگيم از هر لحاظ ميدوني از اين چيزها پشيمون نيستم فقط بخاطر اينكه پاك بودو ميگفت با هيچ كس نبوده زنش شدم ميگه دوسم داره ميگه تو داري اينطوري برداشت ميكني اما اينا حرفه از عمل هيچي ازش برنمياد بخاطر اين فكر ميكنم دورغه حرفاش بچه ام كه نيست 32 سالشه
گاهی وقتا توی رابطه ها
نیازی نیست طرفت بهت بگه :
برو !
همین که روزها بگذره و یادی ازت نگیره
همین که نپرسه چجوری روزا رو به شب میرسونی
همین که کار و زندگی رو بهونه میکنه...
همین که دیگه لا به لای حرفاش دوستت دارم نباشه
و همین که حضور دیگران توی زندگیش
پر رنگ تر از بودن تو باشه
هزار بار سنگین تر از
کلمه ی برو واست معنا پیدا میکنه
پس بروقبل از اینکه ویرون تر از اینی که هستی بشی...
پس منم میرم .
بعضی حرفا رو نمیشه گفت...
باید خورد...ولی بعضی حرفا رو، نه می شه گفت...
نه میشه خورد...
می مونه سر دل
میشه دل تنگی......
میشه بغض
میشه سکوت
میشه همون وقتی که خودتم نمیدونی چه مرگته...
اعتماد به نفس داشته باش
از خودت مراقبت کن
خودت را دوست داشته باش و به خودت اهمیت بده،،
آرام باش،،شلوغ نکن،،
بی خیال
عزیزم خیلی سخته حق باتوه ومن جای تونیستم
ولی فکر میکردم این اقا خلاء داره وبامحبت اون خلاء پرمیشه ولی اشتباه میکردم..
نمیگم بد کن ولی ببین کجایی!کجا واستادی!ببین زندگیت تو مشت کیه!به مادر وپدرت بگو!بذار بفهمنتت.
توهنوز سنی نداری!25سال ینی یه عمر هنوز جلوته!نذار خوار بشی!بجنگ یا برای بدست اوردن زندگیت یا برای ترک کردنش فقط ببین کجایین؟چقدر به تهش مونده!
بعد عاقلانه تصمیم بگیر
اگه رفتنه هرچه سریعتر ولی اگه موندنه با درست کردن شوهرت!
نميدونم ديروز با هم حرف زديم بهم گفت يه سو تفاهم بود اشتباه فكر كردي نميدونم متقاعدم كرد بهش گفتم تو وظايف همسر بودنو نميدوني مسوليت پذير نيستي از ديروز گوش شيطون كر حرفا گوش داده نميدونم تا كي اينطوريه باز دوباره شروع كنه به رفتاراي خودش من فهميدم كه بايد ازش يه مقدار فاصله بگيرم اونوقت اون مياد دنبالم و به حرفم گوش ميده وگرنه باز همون آش و همون كاسه بهم ميگه تو شركت يه دختره ارزوش بود من بهش نگاه كنم كل شركت دنبال اون بودن اون دنبال من اما هميت ندادم من اگه اونطور آدمي بودم كه باهاش دوست ميشدم كل شركت هم خبر دارن برو بپرس من همه چيزم مال توست گفتم تو چي داري كه مال من باشه گفت هيچي م نداشته باشم جونم مال تو دلم براش سوخت اونم گناه نداره منم مقصرم ولي مادر پدرش تو بعضي جاها تو تربيتش كم گذاشتن نه اينكه بي ادب باشه ها نه؟ مثلا زياد بهش ازادي دادن سه تا براردر ديگه داره كه دوتاشون تفريحي ميكشن به قول خودشون شوهرمو براردشوهرم قليوني طوريكه هرشب ميكشن براشون عادت شده يا بد دهنه جلو خانواده خودش انقدر حرفاي بد ميزنن كه اينم براشون عادت شده براردرا ميگن مادرشون ميخنده بمن نگاه ميكنه ميگه خونه ما بود اينقدر بي ادب نبودا در صورتيكه فقط شوهرمن اينطوري نيست يكي از برادر شوهرامم اينطوريه فعلا قول داده تا بعد چي ميشه توكل به خدا
چه طوری دختر؟ چه کردی؟
سلام عزیزم
یادته توی تاپیکم "http://forum.moshaver.co/f83/%D8%A8%...html#post32645 "گفتم من دوست ندارم کسی مردی رو بهم معرفی کنه و دوست دارم خودم طرفمو ببینم و بشناسمش تا اینکه طرف یه روزه از راه برسه و من نشناسمش... ولی تو گفتی منو شوهرمم معرفی بهم شدیم..خوبه الان اینجوری شده رابطتون؟!!!
هنوزم رو حرفم هستم اين چيزها رو من ميدونستم البته بد دهن بودنشو نه تو روز خواستگاري هم ازش پرسيدم بهم قول داد كه كم كنه ولي الان نميدونم چشه ميگه حوصلم سر ميره چيكار كنم قليون نكشم اين ربطي به حرفم نداره اون كسي كه معرفي كرده گفت با هيچ كس رابطه نداشته و يه دختري ميخاد كه اونم پاك باشه كاملا حرفش درست بود اينو نه فقط خودش بلكه همه كسايي كه ميشناسنش ميگن يا مثلا به من گفت اونا مثل ماهستن يعني برخوردش با بزرگترا يا خيلي چيزهاي ديگه و جزئي من هنوز رو حرفم هستم اين مسائل تو هر خانواده ايي هست من از انتخابم پشيمون نيستم عزيزم تو يه دوره هاي از زمان خانمها اينطور حساس ميشن شايد منم به خاطر همون دوره انقدر حساسم البته زود رنجم هستم اينو عمم كه معرفي كرده بود بهش گفت كه اين خانم زودرنجه باباش از گل بالاتر بهش نگفته يا كار خونه انجام نميداده الانم اون حق نداره به من بگه چرا اينطور بودي چون خيلي چيزها كه من بهش نگفتمو عمم بهش گفته بود و رو خانوادم شناخت داشتن اونا حتي بخاطر اينكه عمم رو ميشناختن تحقيق هم نيومدن اما پدر من پافشاري كرد كه حتما بايد تحقيق رفت
سلام عزيزم ديروز گفت واسم كاري واسم پيش اومده با برادرشوهرم كه اونم تو اين شركته برگرد خونه خلاصه كار برادر شوهرم هم طول كشيد تا خودش اومد رفتيم خونه گفتنم خسته ام ميخوام بخوابم حوصله ندارم شام درست كنم گفت من دوروزه هيچي نخوردم چونمن خونه بابامينا مونده بودم گفت پاشو يه چيزي درست كن گفتم فعلا كه خسته ام گفت باشه اومد پيشم دراز كشيد يه طوري بحث اوردم به اون موضوع كهچرا من ازت فلانم چيزو خواستم نخريدي وواسه اون خانم خريدي گفت تو رو دربايستي قرار گرفتم مجبور شدم بد بود اگه نميخردم خب گفت واست متاسفم تو هنوز منو نشناختي من چندسال پيش يه خانمي از خداش بود من بهش نگاه كنم كل شركت دنبال اون بودن اون دنبال من .من حتي بهش محل نميدادم برو از داداشم بپرس (راستم ميگه داداشش بهم گفته بود)اونوقت فكر ميكني چي
گفت همه چيزم واسه توست گفتم توچي داري كه بذل وبخشش ميكني گفت نداشته باشم جونمو بهت ميدم خيلي خجالت كشيدم از حرفم گفتم تو وظايفتو بعنوان همسر نميدوني گفت توام نميدوني ولي من هيچي نميگم گفتم چي هرچيكار كردم نگفت حالا نميدونم چي ميخاد بگه همه حرفامو گفتم تازه ديشب قليون نكشيد گفتم امشب خيلي شب خوبي بود ببين من كنارتم به جاي قليونت گفت چون كنترل تلوزيون دست من بودقرارشد كنترلو بدم بهش شبها ببينم بازم هوس قليون ميكنه .ميدونم طاقت نمياره بازم ميره سراغ قليون حالا كه همينطوري مونده
عزيزم من خودم قبل ازدواجم پرسيده بودم و ديده بودم عواقب اينكه خودم با دوست پسرم ازدواج كنم چيه يا معرفي بشه ديدم اونايي كه دوست بودن قبلا الانم زندگيشون از وضعيت الان من بدتره الان لاقل همسرم بهم اعتماد داره واصلا هيچ شكي بهم نداره حتي اگه با كسي منو ببينه ميدونه كه من اونطور ادمي نيستم منم تا الان بهش اعتماد داشتم تا يه موضوعي كه اونم ديشب حلش كرد اعتماد تو زندگي خيلي مهمه يكي از اقوام ما كه دوست بودن ازدواج كردن الان داره زير يك سقف با مادرشوهرش زندگي ميكنه حرف حرف مادرشوهره نذاره بره بيرون نذاره بره خونه باباش تلفنشو ازش گرفتن و خيلي چيزهاي ديگه اين طرف قضيه رو هم بايد در نظر داشت من مادر پدرم هم به هم معرفي شدن اوناهم يه سري مشكلات باهم داشتن اونم بخاطر ديگران پيش مياد تو هر زندگي شما ميتوني از چند نفر ديگه هم بپرسي
خوب خدا رو شکر, بهت که گفتم با قهر چیزی درست نمیشه. اگه میرفتی خونه بابات این مسئله کش میدادی میشد یه مشکل بزرگ. تا همینجاشم پیشرفت عالی داشتی.
شوهرت دوست داره فقط یکم باید حواست بهش باشه تا دوباره بهونه دستش ندی بره دنبال قلیون حالا بازم میره ولی خوب همین که یه شب درمیون بشه بعد دو شب درمیون بعد هفته ای یه بار بعد ماهی یه بار بعدش دیگه اونموقع باید باهاش بحث کنی که ماهی یه بارم حق نداری بکشی از الان بهش سخت بگیری کارت پیش نمیره.
پیشرفت خوبی داشتی تبریک میگم.فقط یادت نره خیلی مهمه که فکر کنه تو مستقلی و به خودت حسابی برس مثل قبلنا(تعریف هر کسی از به خود رسیدن فرق میکنه, جوری که خودت حس کنی متفاوت شدی) دوباره شل نگیریا هر چیزی به اندازش. قضیه راز یادت نره.
دوست دارم.فدات
اها اره راست ميگي چشم عزيزم ازت يه دنيا ممنونم من دوستاي زيادي ندارم يعني اصلا ندارم فقط يه دوست قديمي دارم كه از وقتي جفتمون نامزد شديم از هم دور افتاديم و اونم شاغله جفتمون مشغوليم و ازهم بي خبر شما دوست خوب من بودي از وقتي باهات صحبت كردم بهم آرامش دادي و خيلي آرومم كردي ديروز جدا ميخاستم برگردم كرج و مطمعن بودم كه شوهرمو اون خانم رابطه دارن شما ارومم كردي اگه حرف نميزدم باهاش سوء تفاهما باقي ميموند .مرسي عزيزم از وقتي كه بهم دادي انگشتاتو خسته كردي و باهام حرف زدي يه دنيا ممنون .ارزوي من خوشبختيته
من…!
مرا که میشنـاسی؟! خودمم
کسی شبیه هیچکس!
کمی که لابه لای نوشته هایم بگردی پیدایم میکنی
مهربان، صبور، کمی هم بهانه گیر
اگر نوشته هایم را بیابی ، منم همان حوالی ام!!
آقا پسرای عزیز
ﻣﺮﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﻗـــﺎﻧـــﻮﻥ ﺩﺍﺭﺩ!
الکی نیست!
ﺑﺎﯾـﺪ محکم ﺑﺎشی انقدر محکم که بشه با خیال راحت بهت تکیه داد، بشه افتخار کرد که من یکیو دارم،
باید ﻣﺘﯿـﻦ ﺑﺎشی تا آرامش ببخشی تا دل عشقت قرص باشه که مردش فقط مال اونه،
باید ﯾﮑـ ﺩﻝ ﺑﺎشی ﻭ ﯾﮑـ ﺭﻧﮕـ ،
ﺑﺎﯾـﺪ ﺩﺭﺩ ﺩﻝ ﺑﺸﻨﻮی
وقتی یه دختر دنیاشو میسپره به تو،
بیا و مرد باش
بخاطرت بسپر لیاقت میخواد بودن تو قلب دخترک پر احساسی که همه دنیاش حرفای نگفته شه...
یادت باشه شکستن احساسات یه دختر سنگ نمیخواد
کافیه کمی فقط کمی
سرد باشی
بدست آوردن دل یه دختر هم سخت نیست
مرد باشی
خودت باشی
کافیه
پس
بیا و مرد باش
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)